جدول جو
جدول جو

معنی چاه بلو - جستجوی لغت در جدول جو

چاه بلو
(بُ)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس که در 163 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 15 تن سکنه دارد و باصطلاح محلی ’شاه بلو’نیز نامیده شود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاه جو
تصویر چاه جو
مقنّی، آنکه کاریز حفر می کند، چاه کن، آنکه قنات را لای روبی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بلوط
تصویر شاه بلوط
درختی جنگلی با برگ های بیضی نوک تیز که میوه اش مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بو
تصویر شاه بو
عنبر، مشک، برای مثال بی قیمت است شکّر از آن دو لبان اوی / کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی (رودکی - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه بن
تصویر چاه بن
بن چاه، ته چاه، تک چاه
فرهنگ فارسی عمید
(دَلْوْ)
کنایه از دنیا باشد. (برهان). دنیا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از برج دلو هم هست که یکی از دوازده برج فلکی است. (برهان). برج دلو که برج یازدهم از بروج دوازده گانه بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام محلی کنار راه نائین و یزد، میان بم بیز و عقدا در 552100 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 44 هزارگزی خاور شوسف واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و6 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
تک چاه. (آنندراج). بن چاه. ته چاه:
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آبکش
که هستند با من پرستنده مرد
کزین چاه بن برکشند آب سرد.
فردوسی.
پس آن به که غوکان در این چاه بن
نگویند از موج دریا سخن.
میرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای تنگستان از بلوکات فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع شده، جلگه و گرمسیر است و 24 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 84 هزارگزی باختر درح واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و13 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به شاه بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شاه بالوت. معرب آن هم شاه بلوط. (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از بلوط باشد بغایت شیرین. سموم را نافع است و مثانه را سود دهد و آن را برومی قسطل خوانند. (برهان). نام درختی است که آن را کستنه گویند. (از اقرب الموارد). او را بسریانی بلوط ماسکا گویند. اهوازی گوید: اورا برومی قسطنه گویند و هیأت او به اندازۀ نیمۀ جوز بود و مزۀ او بمزۀ فندق تر شبیه بود و قوت او قوت بلوط است. (ترجمه صیدنۀ ابی ریحان بیرونی). این درخت که در ایران نیز کاشته میشود در جنگلهای اروپاو امریکا فراوان است. در خاکهای نرم و مرطوب و عمیق میروید. ریشه های آن عمیق است و ریشه های پهلوئی نیز دارد. درختی است روشنائی پسند و آهک گریز که خوب جست میدهد و بروش شاخه زاد برداشت میگردد. درخت شاه بلوط زود می پوسد و میان تهی میگردد. و چوبش برای ساختمان مناسب نیست. از آن بشکه و از درختان جوان آن قید بشکه میسازند. سوخت آن متوسط است. میوۀ آن خیلی خوراکی و مطبوع است. پوستش دارای مازوج فراوان میباشد این درخت در اغلب کشورها مبتلا به آفات قارچی است و باید در وارد کردن آن مراقبت لازم بشود و گلهای مادۀ این درخت سه تایی و تشکیل سه میوه میدهد که در پیاله ای خاردار قرار گرفته و خوراکی است. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 284) (گیاه شناسی گل گلاب ص 277) (فرهنگ فارسی معین). قسطنۀ هندی. قسطانۀ هندی. کستانۀ هندی. کستانۀبیابانی. ابوفروۀ الحصان. (فرهنگ گیاهان) : و از شهر بردع ابریشم بسیار خیزد و استران نیک و روناس و شاه بلوط. (حدود العالم). شاه بلوط معروف است در ثمره اش خشکی کمتر از بلوط است. (نزهه القلوب).
- شاه بلوط آب پز، که در آب گرم افکنده باشند تا پخته گردد.
- شاه بلوط بری، قسمی شاه بلوط است.
- شاه بلوط بوداده، که در تابۀ آهنی و بر آتش نهاده باشند تا از تف آن برشته گردد.
- شاه بلوط مصری، نوعی شاه بلوط است.
- شاه بلوط هندی، نوعی شاه بلوط است.
رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
از روایت مؤلف الجماهر چنین برمی آید که نام یکی از پادشاهان نواحی هند بوده است و گوید که: یاقوت را از کدکدیا (کرکد) مقر شاه بلول آورند و آن مدت هفت روز با توابع کشمیر و قصبۀ اردستان یا (ادستان) مسافت دارد. (از الجماهر ص 88)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 126 هزارگزی شمال باختر لار، کنار راه فرعی خنج به سیف آباد واقع شده. جلگه، گرمسیرو مالاریائی است و 59 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت گله داری و بافتن قالی و گلیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(ظِلْ لی)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 27 هزارگزی شمال باختری فریمان واقع شده. دامنه و معتدل است و 17 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان و یک هزارگزی جنوب خاور راه فرعی لار بگله دار واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات و انار، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
مؤلف مرآت البلدان نویسد ’از مزارع میان ولایت حول و حوش شهر مشهد مقدس است که از آب قنات مشروب میشود و هوایی معتدل و شش خانوار سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 134) و درفرهنگ جغرافیایی آمده است: ’دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد که در 40 هزارگزی شمال باختری مشهد بین کشف رود و راه شوسۀ مشهد به قوچان واقع شده. جلگه و معتدل است و 45 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است’. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
ده کوچکی است از دهستان جندق و بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین که در 35 هزارگزی باختر خور، کنار راه جندق بخور واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 86 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، صنایعدستی زنان کرباس بافی و راهش فرعی است. دبستان و صندوق پست هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است در جلگه هرون آباد دو منزلی کرمانشاهان و از هرون آباد به کرند که میروند در طرف راست راه واقع است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گله دار، بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 69 هزاروپانصد گزی جنوب خاور کنگان و 7 هزارگزی شمال راه عمومی پسرودک به بیرم واقع شده، جلگه، گرمسیر و مالاریائی و 60 تن سکنه دارد، آبش از چاه، محصولش غلات و تنباکو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 54 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از بلوک شبانکارۀ دشتستان و طول بلوک شبانکاره شش فرسخ و عرض آن نیز همین قدر است، (مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی باختر اهرم و 3 هزارگزی خاور خلیج فارس واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 690 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات، خرما و تنباکو، شغل اهالی زراعت و راهش شوسۀ سابق بوشهر به لنگه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 62 هزار و پانصدگزی جنوب خاور کنگان، کنار راه فرعی لار بگله دار واقع شده است، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 177 تن سکنه دارد، آبش از چاه، محصولش غلات و تنباکو و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 36 هزارگزی خاور آوج و 24 هزارگزی راه عمومی واقع شده. هوایش معتدل است و 243 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بنشن و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالی و جاجیم و راهش مالرو است و ماشین هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قراء توابع لارستان فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سوسن بخش ایزه شهرستان اهواز، در 48 هزارگزی شمال خاوری ایزه، کوهستانی و گرمسیر است و 190 تن سکنه فارس و بختیاری دارد، آبش از چشمه، محصولش گندم و جو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان رزقچای بخش پوبران شهرستان ساوه، در 12 هزارگزی باختر نوبران و 3 هزارگزی راه عمومی، کوهستانی و سردسیر است و 238 تن سکنه دارد، محصولش غلات، بادام و انگور، شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و جاجیم و راهش مالرو است و از طریق راه شوسۀ همدان به نوبران ماشین میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چند آبادی است بناحیه ای از توابع بلوچستان’، (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 20 هزارگزی باختر کهنوج، سر راه مالرو رود خانه کهنوج واقع شده و 30 تن سکنه دارد، مزارع چاه مراد، چاه گوک و سید مرادجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
درختی است بزرگ و زیبا و دارای برگهای بیضوی از تیره پیاله داران و جزو دسه بلوط ها از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ. گلهای نر و ماده این گیاه بر روی یک درخت قرار دارند. گلهای نر آن دارای پرچمهای متعدد و گلهای ماده که هر سه تای آن در پیاله ای قرار دارند دارای تخمدان 3 تا 6 خانه یی هستند. میوه این گیاه در پیاله خارداری قرار گرفته است. شاه بلوط در اکثر اروپا و آسیا از جمله ایران به فراوانی می روید. قسمت مورد استفاده این درخت پوست و چوب و رگ و میوه آن است قسطل قسطانیه کستانه آغاجی قسطانیه آغاجی طراس بلوطالملک. یا شاه بلوط آبی. چلیم. یا شاه بلوط اسبی. شاه بلوط هندی. یا شاه بلوط بری. شاه بلوط هندی. یا شاه بلوط خوک. شاه بلوط هندی. یا شاه بلوط صحرایی. شاه بلوط هندی. یا شاه بلوط هندی. گونه ای شاه بلوط که دارای میوه های درشت تر و مصرفش مانند شاه بلوط است. میوه های این گونه شاه بلوط در اروپا به نام مارون به بازار عرضه می شود و به همین جهت این گونه شاه بلوط را در اروپا به نام درخت مارون می نامند. درخت مذکور به عنوان زینت نیز کشت می شود. اصل این درخت از هندوستان است قسطنه هندی قسطانه شاه بلوط بری شاه بلوط صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
درختی است بزرگ و زیبا و دارای برگ های بیضوی جزو دسته بلوط ها از رده دولپه ای های بی گلبرگ. گل های نر و ماده این گیاه بر روی یک درخت قرار دارند. قسمت مورد استفاده این درخت پوست و چوب و برگ و میوه آن است
فرهنگ فارسی معین
کف زدن دسته جمعی، شادی به همراه کف زدن و چرخیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین ناهموار و پر از پستی و بلندی
فرهنگ گویش مازندرانی
لب بام
فرهنگ گویش مازندرانی